الک ( فرهنگ معین : غَربال)


در شهر که می چرخی، زمان شبیه اَلَک عمل می کند، آدمها را دسته بندی می کند، مثل الک های ریز و درشتی که در آخر تکه هایی که از سوراخها رد نشده اند باقی می ماند. هر ساعت یک الک با اندازه ی سوراخهای خاصِ خود است. در هر ساعت ماهیت آدمهای خیابان با آدمهای ساعت قبل فرق می کند. آدم های ساعت 5 و 6 صبح سر زنده و شادابند، یا نظامی اند، یا ورزشکار، یا دانشجو و کمابیش کارمند. آدمهای ساعت 7 تا 8 کلافه و عجولند، از سر ناچاری به خیابان آمده اند، یا محصلند یا کارمند. آدمهای ساعت 8 تا 9 کمی از آدمهای یک ساعت قبل خوشحال ترند اما به سرزندگی ساعت 6ایها نیستند و همینطور ساعت، آدمها را الک می کند. ساعتهای 2 و 3 بعد از ظهر آدمهای بیکار بیشتر در خیابانند، پشت کنکوریها، خانه دارها. یا در حال رفتن به تولدند، یا خانه ی دوستی، آشنایی، یکجایی می روند که اگر نمی رفتند هم فرقی نمی کرد. باز دوباره از ساعت 5 به بعد انرژی بیشتری در خیابانها سرازیر می شود، تا نزدیکیهای هفت، هشت و بعد 9. ساعت 9 که می شود، انگار یک تغییر بزرگی در سایز الک رخ می دهد، آدمهایی که در خیابانند خاص اند. آدم های معمولی خیلی این ساعت در خیابان نیستند. ساعت 10 اوضاع سخت تر می شود، فضا سنگین تر می شود، مغازه ها همه بسته اند، آدمها دو دسته اند، یا عجله زیادی برای رسیدن به جایی دارند و معلوم است که دیرشان شده، یا هیچ عجله ای ندارند و معلوم است که جایی کسی منتظرشان نیست و یا اصلن جایی ندارند. ساعت 11 شب آدمها مثل تکه سنگ های زمخت و ناجوری که از دانه های الک رد نشده اند در خیابان پرسه می زنند. ساعت 12 اما اوضاع فرق می کند، آدمهای خیابان آدمهای ناجور و نچسب نیستند، هر کدامشان داستانی دارند، هر کدامشان افقی دارند، تصمیمی گرفته اند که پای آن تصمیم الان هنوز به خواب که نرفته اند هیچ، در خیابان هستند هنوز. خواه راننده تاکسی باشد، خواه پرستار شیفت شب، خواه سوپر مارکتی یا مامور پلیس و یا دست فروشها. آدمهای ساعت 12 با ساعت 11 ای ها خیلی فرق دارند، بنظر من بهترند، می شود با هر کدامشان حرف زد. یکجور دوستی و مودت نا نوشته ای بینشان برقرار است، یکجورهایی هوای هم را دارند، رفیقند با هم. اما ساعت 1 شب اوضاع کمی به هم می ریزد، علافها و مستها و پارتی بازها وارد خیابان می شوند، ماشینهای مدل بالا و دخترکان دَر و داف. باز ساعت 2 همه جا ساکت می شود، معتادها و کارتن خوابها شهر را در دست می گیرند و آنهایی که از مهمانی دیر برگشته اند. ساعت 3 صبح در دست رفتگرهاست، صدای جارو تمام شهر را بر می دارد و ماشینهای حمل زباله. ساعت 4 که می شود، نسیم خنکی بلند می شود، انرژی مثبتی به راه می افتد، صدای اذان کم کم بلند می شود، و صدای استارت ماشین ها، آن هایی که راه دور می خواهند بروند، یا مسافرکش ها. ساعت 5 دوباره چرخه تکرار می شود.

تصویر: یک تکه سنگِ بجا مانده، آخرین ساعت شب، آخرین قطار، آخرین ایستگاه. عجله ای برای رسیدن ندارد، کسی منتظرش نیست و هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد. وقتی خواب بود پوچی و نا امیدی از او موج می زد، بیدار که شد سرشار از انرژی و انگیزه بود، زیرِ 20 سال سن داشت، نامزد کرده بود و آمده بود که پول جمع کند.

عکس

 

بیان دیدگاه